رادین عطاییرادین عطایی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

رادین عسل مامان و بابا

شمال 1

سلام پسر گلم سه شنبه 14 خرداد92  صبح حدود ساعت 7 به همراه عمو علی چهار تایی به سمت شمال ویلای بابا هاشم حرکت کردیم . ترافیک خیلی سنگینی بود چون سه شنبه و چهارشنبه به مناسبت 14 و 15 خرداد تعطیل رسمی بود و پنجشنبه هم بین تعطیلی , دیگه جاده ها حسابی شلوغ بود. خیلی مسیر کلافه کننده بود , البته رادین تا ساعت 11 خوابد و بعد که بیدار شد کمی بازی کرد و به خاطر ترافیک سنگین و طولانی شدن مسیر دیگه از ظهر به بعد کمی کلافه شد. بعد از ظهر حدود ساعت 5 به ساری رسیدیم و بعد از خوردن ناهار در اکبر جوجه به سمت ویلا که در نزدیک شهر ساری است , حرکت کردیم. به خاطر طولانی شدن مسیر خیلی خسته بودیم و به استراحت پرداختیم. چهارشنبه 15 خرداد92امروز رادین کو...
3 شهريور 1392

سفر مریوان, سنندج و همدان

سه شنبه 18 تیر 92 سه شنبه 18 تیر  به سمت مریوان حرکت کردیم , حدود ساعت 8.30 همدان بودیم و سپس به سمت سنندج حرکت کردیم , ظهر حدود ساعت 3 مریوان بودیم و در هتل زیبای زریوار که چشم اندازی زیبا به دریاچه زریوار داشت اقامت کردیم. اتاق ما در طبقه پنج بود و دید ما به دریاچه بسیار عالی بود . هتل زریوار بهترین هتل شهر بود , نسبت به هتلهای چهار ستاره شهرهای دیگه خیلی پایین تر بود ولی نسبت به مریوان هتل خوبی بود. بعد از ظهر حدود ساعت شش به کنار دریاچه بسیار زیبای زریوار رفتیم. زریوار فوق العاده زیبا بود , در مورد این دریاچه افسانه های متعددی وجود دارد که مهمترین آن حکایت از مدفون بودن شهری در زیر دریاچه دارد. کنار دریاچه آهنگهای کردی پخش می شد...
29 مرداد 1392

رادین و ایلیا

تو این عکس رادین کولوچوی من حدودا 7 ماهشه و فکر میکنم ایلیا جونم هم باید پنج سالش باشه. عکس مربوط به  نوروزه سال 1390 می باشد که ما برای عید دیدنی به خونه خاله شهناز رفته بودیم.پسر عسلم ؛ من این عکسو خیلی دوست دارم  خنده زیبای تو برای من امید بخش روزهای زیباییست. عاشقتم جوجوی من ...
29 مرداد 1392

پنجمین سالگرد ازدواج مامان و بابا

شنبه 26 مرداد 92 پنج سال از ازدواج مامان و بابا گذشت و وارد ششمین سال شدیم و یک پسر عسل سه ساله هم همراه زندگیمونه. امروز پسرم کلی بازی کرد و  با اسباب بازیاش کیف کرد.                       رادین در حال بازی با ماشینهاش در اتاقش. راستی پسرم ریسه هایی رو که برای تولد باب اسفنجی تهیه کرده بودم رو زدم به اتاقت, ریسه اسم رادین و ریسه عکسهای پسری همراه با باب اسفنجی و هشت پا. بعد از ظهر بابایی اومد و مامان و بابا هدیه هایی رو که برای همدیگه تهیه کرده بودند رو به هم دادن. بابایی هم من و تو رو برای شام به رستوران خاقان دعوت کرد. ...
29 مرداد 1392

پسر گلم

سلام پسر عزیزم یک مدتی نتونستم مطالب جدید به وبلاگت اضافه کنم , متاسفم عسلم. از این به بعد سعی می کنم زود زود وبلاگت رو به روز کنم.
28 مرداد 1392

رادین در روز برفی

امروز ظهر وقتی از کلاس اومدم ساعت حدود 2  بود و کم کم بارش برف شروع شده بود ، رادین مشتاقانه از پشت پنجره تراس خونه بابا جون  و مامی جونش داشت بارش برف رو تماشا می کرد و هی بف بف رو تکرار می کرد . البته بارش برف خیلی کم بود ولی رادین جونم خیلی دوست داشت بره بیرون ، پسری لباس گرم پوشید و بردمش روی تراس .  .عشق کوچولی من حسابی کیف کرد ، راستی گل قشنگم  تو این عکسا 19 ماهه هستی ( شنبه 13 اسفند 1390 ) ...
16 اسفند 1390

رادین و خرید

امروز چهارشنبه 26 بهمن 1390 حدود ساعت 11 صبح رادین جونم رو آمده کردم و به همراه مامی جون و خاله زهرا رفتیم پاساژ ونک . موقع راه افتادن همه چیز خوب بود و رادین سوار کالسکه حسابی کیف می کرد ولی وقتی به پاساژ رسیدیم از کالسکش پیاده شد و شروع به هل دادن کالسکش کرد و هر کسی هم که رد می شد قربونش می رفت و می گفت وای خودش داره کالسکشو راه می بره .( پسر گلم در 19 ماهگی ) ...
16 اسفند 1390

ؤاکسن 18 ماهگی

چهارشنبه١٩ بهمن اول صبح ساعت ٨ ، پسر عسل رو بردیم و واکسن ١٨ ماهگیش رو زدیم ( سه گانه ، فلج و MMR ) که سه گانه به پا بود . زمان زدن واکسن که پسری خیلی گریه کرد ولی وقتی اومدیم بیرون و بارش برف رو دید حسابی حالش خوب شد و شروع به خندیدن کرد . تا شب که همه چیز خوب بود و از درد پا و تب خبری نبود و این عکسی که ضمیمه است برای حدود ٤ بعد از ظهره . دیگه از حدود ٩ تب پسری شروع شد و تا صبح من و خاله زهرا بیدار بودیم ولی خدا رو شکر ساعت ٥صبح دیگه تب قطع شد . خوب پنجشنبه هم تا حدودای ٩ شب خوب بود و از این ساعت به بعد دوباره جیگری تب کرد و این بار من و بابا رضا تا صبح بیدار بودیم و حدود ٣ نصف شب عسلم به وضعیت نرمال برگشت . ولی دیگه از جمعه به بعد کامل...
25 بهمن 1390

سلام عشق کوچولوی مامان

عسل مامان سلام امروز این وبلاگ رو درست کردم تا خاطرات قشنگت رو بنویسم . امیدورارم که سالهای بعد که این مطالب رو مرور می کنی برات لذت بخش باشه. دوستت دارم عشق من ، تو خورشید زندگی من و با رضایی . راستی امروز ١٦ بهمن ١٣٩٠ مصادف با تولدت ١٨ ماهگیته پسر نازم ، تولدت مبارک عزیزم. همیشه مواظب خودت باش عشق من مامان سمیرا و بابا رضا   ...
17 بهمن 1390
1